ادبیات فارسی
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ادبیات فارسی و آدرس adabiyat3.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





پیوندهای مفید

اى (حرف ندا) همیشه جدا از منادا نوشته مى‌شود:

          اى خدا، اى که

 

این، آن جدا از جزء و کلمهی پس از خود نوشته مى‌شود:

          استثنا: آنچه، آنکه، اینکه، اینجا، آنجا، وانگهى

 

همین، همان همواره جدا از کلمهی پس­از خود نوشته‌ مى‌شود:

      همین خانه، همین‌جا، همان کتاب، همان‌جا

 

هیچ همواره جدا از کلمهیپس از خود نوشته مى‌شود:

      هیچ‌یک، هیچ‌کدام، هیچ‌کس

 

چه جدا از کلمهی پس از خود نوشته مى‌شود، مگر در:

      چرا، چگونه، چقدر، چطور، چسان

 

چه همواره به کلمهی پیش از خود مى‌چسبد:

      آنچه، چنانچه، خوانچه، کتابچه، ماهیچه، کمانچه، قباله‌نا‌مچه

 

را در همه جا جدا از کلمهی پیش از خود نوشته مى‌شود، مگر در موارد زیر:

      چرا در معناى «براى چه؟» و در معناى «آرى»، در پاسخ به پرسش منفى.

 

که جدا از کلمهی پیش از خود نوشته مى‌شود:

      چنان‌که، آن‌که (= آن‌کسى‌که)

      استثناء: بلکه، آنکه، اینکه

 

ابن، حذف یا حفظ همزهی این کلمه، وقتى که بین دو عَلَم (اسم خاص اشخاص) واقع شود، هر دو صحیح است:

      حسین‌بن‌على/ حسین‌ابن‌على؛ محمّدبن‌زکریاى رازى/ محمّدابن زکریاى رازى؛ حسین‌بن‌عبدالله‌بن‌سینا/ حسین‌ابن‌عبدالله‌ابن‌سینا

 

 

 

به در موارد زیر پیوسته نوشته مى‌شود:

    1. هنگامى که بر سر فعل یا مصدر بیاید (همان‌که اصطلاحاً «باى زینت» یا «باى تأکید» خوانده مى‌شود):

          بگفتم، بروم، بنماید، بگفتن (= گفتن)

    2. به‌صورت بدین، ‌بدان، بدو، بدیشان1 به کار رود.

    3. هرگاه صفت بسازد:

          بخرد، بشکوه، بهنجار، بنام

 

به در سایر موارد جدا نوشته مى‌شود:

به برادرت گفتم، به سر بردن، به آواز بلنـد، به‌سختى، منـزل‌به‌منـزل، به نام خدا

    تبصره: حرف «به» که در آغاز بعضى از ترکیب‌هاى عربى مى‌آید از نوع حرف اضافهی فارسى نیست و پیوسته به کلمهی بعد نوشته مى‌شود:

          بعینه، بنفسه، برأی‌العین، بشخصه، مابازاء، بذاته

ـ هرگاه «باى زینت»، «نون نفى»، «میم نهى» بر سر افعالى که با الف مفتوح یا مضموم آغاز مى‌شوند (مانند انداختن، افتادن، افکندن) بیاید، «الف» در نوشتن حذف مى‌شود:

          بینداز، نیفتاد، میفکن

 

بى ‌همیشه جدا از کلمهی پس از خود نوشته مى‌شود، مگر آنکه کلمه بسیط‌گونه باشد، یعنى معناى آن دقیقاً مرکب از معانى اجزاى آن نباشد:

          بیهوده، بیخود، بیراه، بیچاره، بینوا، بیجا

مى و همى همواره جدا از کلمهی پس از خود نوشته‌ مى‌شود:

         مى‌رود، مى‌افکند، همى‌گوید

 

هم ‌همواره جدا از کلمهی پس از خود نوشته مى‌شود، مگر در موارد زیر:

    1. کلمه بسیط‌گونه باشد:

          همشهرى، همشیره، همدیگر، همسایه، همین، همان، همچنین، همچنان

    2. جزء دوم تک‌هجایى باشد:

          همدرس، همسنگ، همکار، همراه

    در صورتى که پیوسته‌نویسى «هم» با کلمهی بعد از خود موجب دشوارخوانى شود، مانند همصنف، همصوت، همتیم جدانویسى آن مرجّح است.

    3. جزء دوم با مصوت «آ» شروع شود:

           همایش، هماورد، هماهنگ

    در صورتى که قبل­از حرف «آ» همزه در تلفّظ ظاهر شود، هم جدا نوشته مى‌شود:

           هم‌آرزو، هم‌آرمان

 

    تبصره: هم، بر سر کلماتى که با «الف» یا «م» آغاز مى‌شود، جدا نوشته مى‌شود:

           هم‌اسم، هم‌مرز، هم‌مسلک

تر و ترین همواره جدا از کلمهی پیش از خود نوشته مى‌شود، مگر در:

           بهتر، مهتر، کهتر، بیشتر، کمتر

 

 

 

ها (نشانهی جمع) در ترکیب با کلمات به هر دو صورت (پیوسته و جدا) صحیح مى‌باشد:

           کتابها/ کتاب‌ها، باغها/ باغ‌ها، چاهها /چاه‌ها، کوهها/ کوه‌ها، گرهها/ گره‌ها

    اما در موارد زیر جدانویسى الزامى است:

    1. هرگاه ها بعداز کلمه‌هاى بیگانهی نامأنوس به کار رود:

           مرکانتیلیست‌‌ها، پزیتیویست‌ها، فرمالیست‌‌ها

    2. هنگامى که بخواهیم اصل کلمه را براى آموزش یا براى برجسته‌سازى مشخص کنیم:

           کتاب‌ها، باغ‌‌ها، متمدن‌ها، ایرانى‌ها

    3. هرگاه کلمه پردندانه (بیش­از سه دندانه) شود و یا به «ط» و «ظ» ختم شود:

          پیش‌بینى‌ها، حساسیت‌‌ها، استنباط‌ها، تلفّظ‌ها

    4. هرگاه جمع اسامى خاص مدّ نظر باشد:

          سعدى‌ها، فردوسى‌ها، مولوى‌ها، هدایت‌ها

    5. کلمه به هاى غیرملفوظ ختم شود:

          میوه‌ها، خانه‌ها

    یا به هاى ملفوظى ختم شود که حرف قبل از آن حرف متّصل باشد:

          سفیه‌ها، فقیه‌ها، پیه‌ها، به‌ها

 


موضوعات مرتبط: املای فارسی
[ یک شنبه 30 فروردين 1394 ] [ 23:0 ] [ فائزه قادری ]

هر دمبیل

هردن بیر: [ هََ دَم ْ ](ترکی ، ص مرکب ) مرکب از دو کلمه ی هردن به معنی گاهگاه و بیر به معنی یک ، 

یعنی بدون نظم نه بترتیب نیکو. نه بنظم شایسته . بی رویه . بی معنی . نابجای . چرند.  عوام هردمبیل و هردنبیل گویند.

سُرُ و مُرُ و گنده

سر و مر: [ س ُ رُ م ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) سخت فربه : سر و مر و گنده .

قشقرق

قشقرق : [ ق ِ ق ِرِ ] (ترکی ، اِ) قشقره . هیاهو و جاروجنجال سخت . دادو فریاد خاصه میان زنان . هیاهوی بسیار از جماعتی

الم شنگه

الم شنگه . [ اَ ل َ ش َ گ َ / گ ِ ] (اِ مرکب ) علم شنگه . قیل و قال و شلوغ کردن یک نفر یا جمعی ، و با لفظ «درآوردن » استعمال میشود، شایدشنگه دهی بوده است که اهل آن وقتی که در محرم دسته بیرون میاوردند بی ترتیب و با داد و قال بودند. (فرهنگ نظام ج 3 ذیل «علم شنگه »

خالی بند

لاف زن، دروغگو. کسی که غلافِ شمشیر خود را خالی به خود بسته تا وانمود کند مسلح است. همچنین کسی که تفنگ بی فشنگ به خود بندد. کنایه از آنکه هیچ در چنته ندارد و لاف گزاف زند.

کجدار و مریز

دست به عصا رفتن؛ کنایه از رفتار با احتیاط بخاطر شرایط موجود: تصور کنید یک لیوان آب دستتان است در صورتی که کج است مراقب باشید که نریزد و این عبارت به این معنی است که کاری را با احتیاط انجام دهید:

بامبول

بامبول . (اِ) تُنبُل (درتداول عامه ). حیله و مکر در کاری . (فرهنگ نظام ). کَلَک . دوز و کلک . حقه . نادرستی . تزویر. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ). مکر. تقلب . شیوه . رنگ . دغل : هزاربامبول میزند، هزار شیوه میزند. (یادداشت مؤلف ).

چلمن

چلمن . [ چ ُ م َ ] (ص ) چِل . در تداول عامه ، کسی که زود فریب خورد. گول . در اصطلاح عوام ؛ مرادف پخمه و پپه و پفیوز است . فریب خوار. آنکه به فریب مال وی توان ستد.غَیّی . نادان . سفیه . ابله . هپل هپو. ضعیف عقل . دبنگ . هالو. خل.

هرّ و برّ

هر. [ هَِ رر ] (ع مص ) راندن گوسپند را. (منتهی الارب ). ||خواندن گوسپند را به سوی آب . منه المثل : لایعرف الهر من البر؛ یعنی او نمی شناسد رنج رسان را از راحت رسان یا فرق نمی کند خواندن گوسپند را از راندن . (منتهی الارب ). معنی مثل این است که کار آن را که بر وی هجوم می آورد از آنکه بدو نیکویی می کند فرق نمیگذارد. (اقرب الموارد). || (اِ) گربه . ج ، هِرَرَة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).

گاگول

(ص .) (عا.) احمق ، گیج .


منابع: لغت نامه دهخدا - فرهنگ معین.


موضوعات مرتبط: املای فارسی
[ دو شنبه 30 بهمن 1391 ] [ 9:11 ] [ 1 ]

 

بورخس مردی بود با آموخته های بسیار، با وجود این، یکی از آن رویدادهای شگفتی که آثارش انباشته از آنهاست، زندگی او را به افسانه بدوی ساده ای شبیه کرد. هرقدر بیشتر خواند و نوشت، دید چشمانش کمتر شد، تا اینکه در نهایت کاملاً بینایی اش را از دست داد و در دنیای داستان های اساطیری اش گم شد. بورخس بسیاری از منابع الهام آثارش را، بیش از زندگی، از کتاب خواندن به دست می آورد، اما کم شدن تدریجی بینایی در پدید آمدن آثارش نقش مهمی بازی کرد.

او پیش از این که از دنیا برود زندگینامه خودنوشتش را با نام «من و بورخس» به رشته تحریر درآورد. این اثر در زمان انتشارش یک اثر روانشناختی رازگونه به نظر می آمد که در آن خود زنده او (من) با خود نویسنده اش (بورخس) در تقابل بود. «من»ی که زندگی می کند و «بورخس»ی که می نویسد مشترکات زیادی دارند، اما در تحلیل نهایی موجودات مجزایی هستند. یکی از دیگری استفاده می کند و دیگری نیز به اشکال دیگری به آن یکی تکیه دارد؛ «اغراق است اگر بگوییم که رابطه ما خصمانه است ـ من زنده ام، به خودم اجازه زندگی می دهم، تا بورخس بتواند ادبیاتش را ببافد و آن ادبیات توجیه من است.»

در نگاه اول ممکن است این طور به نظر برسد که نویسنده خودنگر در پس روانش مخفی می شود. اما اگر خواننده لحظه ای خویشتن نگری کند، آشکار می شود موقعیتی که بورخس توصیف کرده در واقع بخشی از موقعیت کل بشر است. شناخت مهمی از کیفیت زندگی های ما. هر کدام از ما یک «من» زنده داریم و یک «بورخس» ـ یک نقاب ـ که خود بیرونی اش را «می بافد»، اعمالش را، عملکردش را، تولیداتش را، زندگی ای را که برای خود «می سازد».

 

تهیه و تنظیم : زهرا مولایی سوم انسانی دبیرستان فاطمه زهرا (س)


موضوعات مرتبط: املای فارسی تاریخ ادبیات
ادامه مطلب
[ شنبه 28 بهمن 1391 ] [ 15:25 ] [ 1 ]

دروازه را می توان بست ولی دهان مردم را نمی توان بست


هر گاه کسی از عیب جویی و خرده گیری دیگران در مورد اعمال و رفتار خود احساس تألم و ناراحتی کند عبارت بالا از باب دلجویی و نصیحت گفته می شود تا رضای وجدان و خشنودی خالق را وجهه نظر و همت قرار دهد و به گفتار و انتقادات نابجای عیب جویان و خرده گیران وقعی ننهد و در کار خویش دلسرد و مأیوس نگردد.

اکنون ببینیم این عبارت مثلی از کیست و چه واقعه ای آن را بر سر زبان ها انداخته است . بعضی از داستان نویسان عبارت مثلی بالا را از ملانصرالدین می دانند در حالی که ملا نصر الدین و یا ملا نصیر الدین یک شخصیت افسانه ای است که هنوز وجود تاریخی وی مشخص نگردیده و به عقیده صاحب ریحانه الادب ، این کلمه ظاهراً از تخلیط نام چند تن از هزل گویان و لیطفه پردازان بوده است. حقیقت مطلب این است که ذوق لطیف ایرانی از یکی از مواعظ و نصایح حکیمانه لقمان به فرزندش استفاده کرده آن را به شکل و هیئت عنوان این مقاله در افواه عمومی مصطلح گردانیده است.

تاریخچه احوال و آثار این حکیم متفکر و خاموش و پاک و نهاد در مقاله لقمان را حکمت آموختن مذکور افتاد که خواننده محترم می تواند به مقالت مزبور در این کتاب مراجعه کند. لقمان حکیم را نصایح آموزنده ای است که اگرچه روی سخن با فرزند دارد ولی مقصودش جلب توجه عمومی است تا نیک و بد را بشناسند و زشت و زیبا را از یکدیگر تمیز دهند.

یکی از نصایح حکیمانه لقمان به فرزندش این بود که در اعمال و رفتارش صرفاً خشنودی خالق و رضای وجدان را منظور دارد. از تمجید و تحسین خلق مغرور نشود و تعریض و کنایه عیب جویان و خرده گیران را با خونسردی و بی اعتنایی تلقی کند. پسر لقمان که چون پدرش اهل چون و چرا بود برای اطمینان خاطر شاهد عینی خواست تا فروغ حکمت پدر از روزنه دیده بر دل و جانش روشنی بخشد.

چون نویسنده دانشمند آقای صدر بلاغی در این مورد حق مطلب را به خوبی ادا کرده است علی هذا بهتر دانستیم که دنباله مطلب را در رابطه با ضرب المثل بالا به دست و زبان این روحانی گرانقدر بسپاریم:
" ... لقمان گفت : " هم اکنون ساز و برگ سفر بساز و مرکب را آماده کن تا در طی سفر پرده از این راز بردارم . " فرزند لقمان دستور پدر را به کار بست و چون مرکب را آماده ساخت لقمان سوار شد و پسر را فرمود تا به دنبال او روان گشت . در آن حال بر قومی بگذشتند که در مزارع به زراعت مشغول بودند . قوم چون در ایشان بنگریستند زبان به اعتراض بگشودند و گفتند : " زهی مرد بی رحم و سنگین دل که خود لذت سواری همی چشد و کودک ضعیف را به دنبال خود پیاده می کشد . "

" در این هنگام لقمان پسر را سوار کرد و خود پیاده در پی او روان شد و همچنان می رفت تا به گروهی دیگر بگذشت . این بار چون نظارگان این حال بدیدند زبان اعتراض باز کردند که : " این پدر مغفل را بنگرید که در تربیت فرزند چندان قصور کرده که حرمت پدر را نمی شناسد و خود که جوان و نیرومند است سوار می شود و پدر پیر و موقر خویش را پیاده از پی همی ببرد . " در این حال لقمان نیز در ردیف فرزند سوار شد و همی رفت تا به قومی دیگر بگذشت . قوم چون این حال بدیدند از سر عیب جویی گفتند : " زهی مردم بی رحم که هر دو بر پشت حیوانی ضعیف برآمده و باری چنین گران بر چارپایی چنان ناتوان نهاده اند در صورتی که اگر هر کدام از ایشان به نوبت سوار می شدند هم خود از زحمت راه می رستند و هم مرکب شان از بارگران به ستوه نمی آمد . "

" دراین هنگام لقمان و پسر هر دو از مرکب به زیر آمدند و پیاده روان شدند تا به دهکده ای رسیدند . مردم دهکده چون ایشان را بر آن حال دیدند نکوهش آغاز کردند و از سر تعجب گفتند : " این پیر سالخورده و جوان خردسال را بنگرید که هر دو پیاده می روند و رنج راه را بر خود می نهند در صورتی که مرکب آماده پیش رویشان روان است، گویی که ایشان این چارپا را از جان خود بیشتر دوست دارند . "

" چون کار سفر پدر و پسر به این مرحله رسید لقمان با تبسمی آمیخته به تحسر فرزند را گفت : این تصویری از آن حقیقت بود که با تو گفتم و اکنون تو خود در طی آزمایش و عمل دریافتی که خشنود ساختن مردم و بستن زبان عیب جویان و یاوه سرایان امکان پذیر نیست و از این رو مرد خردمند به جای آنکه گفتار و کردار خود را جلب رضا و کسب ثنای مردم قرار دهد می باید تا خشنود وجدان و رضای خالق را وجهه همت خود سازد و در راه مستقیمی که می پیماید به تمجید و تحسین بهمان و توبیخ و تقریع فلان گوش فرا ندهد . "


موضوعات مرتبط: املای فارسی ضرب المثل
ادامه مطلب
[ جمعه 27 بهمن 1391 ] [ 10:34 ] [ 1 ]

 

۱ - میزبان : میز ( مهمان ) + بان ( پسوند دارندگی)۱ = کسی که دارای مهمان است.

۲- گوسفند: گو ( جانور اهلی ) + سپند ( مقدس، پاک ) = جانور اهلی پاک

*جز اول ( گو ) در واژه های گوساله و گاو نیز به کار رفته است.

۳ - میرزا : میر ( مخفف امیر ) + زا ( مخفف زاده) = امیر زاده

* این واژه ظاهراً از زمان تیموریان رواج یافته است در عهد قاجار هرگاه پیش از نام افراد ذکر می شد به معنای « آقا » بود مانند: میرزا جعفر و اگر بعد از نام اشخاص می آمد دلیل بر شاهزادگی بود.مانند: محمدعلی میرزا- احمد میرزا

۴ - کدبانو: کد ( خانه) + بانو = بانوی خانه

۵- آسمان: آس( سنگ مدور) + مان(پسوند شباهت)= فضای شبیه سنگ آس

* این تشبیه به این دلیل است که به زعم قدما آسمان مدور همچون سنگ بزرگ آسیاب است که بر فراز زمین در حال چرخش است.جزء اول این واژه را می توان در واژه های آسیاب و خراس نیز مشاهده کرد.


موضوعات مرتبط: املای فارسی
ادامه مطلب
[ پنج شنبه 26 بهمن 1391 ] [ 17:36 ] [ 1 ]

 

آشی برایت بپزم که یک وجب روغن رویش باشد

ناصرالدین شاه سالی یکبار آش نذری می پخت و خودش در مراسم پختن آش حضور می یافت تا ثواب ببرد در حیاط قصر ملوکانه اغلب رجال مملکت جمع می شدند و برای تهیه آش شله قلمکار هریک کاری انجام می دادند. بعضی سبزی پاک میکردند. بعضی نخود و لوبیا خیس می کردند.
عده ای دیگ های بزرگ را روی اجاق میگذاشتند و خلاصه هرکس برای تملق و تقرب پیش ناصر الدین شاه مشغول کاری بود. خود شاه هم بالای ایوان می نشست و قلیان میکشید و از آن بالا نظاره گر کارها بود. سر آشپزباشی ناصرالدین شاه مثل یک فرمانده نظامی امر و نهی می کرد.
به دستور آشپزباشی در پایان کار به در خانه هر یک از رجال کاسه آشی فرستاده    می شد و او می بایست کاسه آنرا از اشرفی پرکند و به دربار پس بفرستد.( معنی ثواب رو هم فهمیدیم !) کسانی را که خیلی می خواستند تحویل بگیرند روی آش آنها روغن بیشتری می ریختند. پرواضح است آنکه کاسه کوچکی از دربار برایش فرستاده می شد کمتر ضرر می کرد و آنکه مثلا یک قدح بزرگ آش (که یک وجب هم روغن رویش ریخته شده) دریافت می کرد حسابی بدبخت میشد.
به همین دلیل در طول سال اگر آشپزباشی مثلا با یکی از اعیان و یا وزرا دعوایش می شد
٬ آشپزباشی به او می گفت: بسیار خوب! بهت حالی میکنم دنیا دست کیه! آشی برات بپزم که یک وجب روغن رویش باشد.


موضوعات مرتبط: املای فارسی ضرب المثل
[ چهار شنبه 25 بهمن 1391 ] [ 10:20 ] [ 1 ]

 

نکاتی در مورد املای فارسی

 

اى (حرف ندا) همیشه جدا از منادا نوشته مى‌شود:

          اى خدا، اى که

 

این، آن جدا از جزء و کلمهی پس از خود نوشته مى‌شود:

          استثنا: آنچه، آنکه، اینکه، اینجا، آنجا، وانگهى

 

همین، همان همواره جدا از کلمهی پس­از خود نوشته‌ مى‌شود:

      همین خانه، همین‌جا، همان کتاب، همان‌جا

 

هیچ همواره جدا از کلمهیپس از خود نوشته مى‌شود:

      هیچ‌یک، هیچ‌کدام، هیچ‌کس


موضوعات مرتبط: املای فارسی
ادامه مطلب
[ جمعه 20 بهمن 1391 ] [ 19:30 ] [ 1 ]
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
لینک های ویژه
امکانات وب