ادبیات فارسی
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ادبیات فارسی و آدرس adabiyat3.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





پیوندهای مفید

ضرب‌المثل‌ها از گذشته تا امروز در زندگی مردم و ارتباط کلامی آن‌ها جایگاه خاص خود را دارند. بیش‌تر ضرب‌المثل‌های رواج‌یافته در بین مردم از یک اتفاق یا روایت تاریخی نشأت می‌گیرند و در زندگی واقعی گذشتگان ریشه دارند؛ اتفاق‌هایی که سینه به سینه نقل شده‌ و با گذشت زمان به ضرب‌المثل تبدیل شده‌اند.

حسن انوری در «فرهنگ امثال سخن» می‌گوید: این ضرب‌المثل اشاره‌ی طنزآمیز به کاری دارد که برخلاف انتظار شخص پیش می‌رود و پایان خوشایندی ندارد. در واقع در این کتاب این ضرب‌المثل به عنوان یک جمله‌ی معکوس در مورد یک ماجرا با پایان ناخوشایند به کار می‌رود. 

به باور برخی از افراد هم این جمله را اعراب که در پایان «شاهنامه» با شکست یزدگرد بر ایرانیان پیروز می‌شوند، وارد ضرب‌المثل‌های ایرانی کرده‌اند. البته این باور در هیچ کتاب و پژوهشی سندیت تاریخی ندارد و به نظر بسیاری از پژوهشگران ادبیات مردود است.

 در کتاب‌های مختلفی که درباره‌ی «شاهنامه»، سیر داستان‌ها و پایان آن نوشته شده، به این ضرب‌المثل اشاره شده است. در این کتاب‌ها «خوش» خوانده شدن آخر «شاهنامه» حاوی نوعی نگاه کنایی به شکست ایرانیان از اعراب و پایان اقتدار سلسله‌ی ساسانیان با شکست و مرگ یزدگرد است. «شاهنامه چگونه به پایان رسید» محمد محیط طباطبایی و «شاهنامه آخرش خوش است» محمدابراهیم باستانی پاریزی از جمله‌ی این کتاب‌ها هستند.

 کتاب «ریشه‌های تاریخی امثال و حکم» نوشته‌ی مهدی پرتوی آملی که به بررسی تاریخی ریشه‌های ضرب‌المثل‌های ایرانی پرداخته شده، علت رواج این جمله را این می‌داند که در گذشته هر کس «شاهنامه» می‌خواند و به ستایش سلطان محمود غزنوی می‌رسید، از همت سلطان در تحسین «شاهنامه» خوشحال می‌شد؛ اما با پایان یافتن «شاهنامه» و فهمیدن حق‌ناشناسی سلطان محمود در قبال فردوسی و کتابش، متوجه اشتباه خود می‌شد. این روایت بعدها به ضرب‌المثل تبدیل شد و عاقلان به هر کس که دست به کار نابخردانه‌ای بزند و اصرار بر ادامه‌ی آن داشته باشد، می‌گویند: شاهنامه آخرش خوش است. 

در این‌باره نظریات متناقضی هم وجود دارد. به عنوان مثال محمد‌علی اسلامی ندوشن در این‌باره معتقد است: این ضرب‌المثل کنایی نیست و اشاره به هسته‌ی اصلی «شاهنامه» یعنی جنگ‌های ایرانیان و تورانیان دارد. او اعتقاد دارد که خوش بودن پایان «شاهنامه» مربوط به حمله‌ی اعراب و شکست ساسانیان نیست، بلکه به پیروزی نهایی پهلوانان ایرانی بر لشکر توران اشاره دارد که البته این پیروزی در قسمت‌های میانی «شاهنامه» و در بخش پهلوانی آن است و به آخر «شاهنامه» که مربوط به بخش تاریخی می‌شود، ربطی ندارد.

 محیط طباطبایی در کتاب «شاهنامه چگونه به پایان رسید» نظر دیگری هم در رابطه با این ضرب‌المثل دارد. در گذشته وقتی نقالان از خواندن یک دوره‌ی کامل «شاهنامه» فارغ می‌شدند، در مجلس نقل «شاهنامه» جشن کوچکی برپا می‌شد و کسانی که مدت‌ها با اشتیاق دل به داستان‌ها و حماسه‌سازی‌های پهلوانان ایران‌زمین می‌سپردند، بساط شیرینی و چای را فراهم می‌کردند و معتقد بودند که هرچند پایان کار ایرانیان در آخر « شاهنامه» خوش نیست، اما به پایان رساندن نقالی کامل این کتاب شایسته‌ی شادمانی است.

 برخی نویسندگان و پژوهشگران «شاهنامه» هم مفهوم کنایی این ضرب‌المثل را مربوط به رفتار سلطان محمود غزنوی و طرد فردوسی و کتابش از دربار می‌دانند. آن‌ها معتقدند، این جمله به داستان‌های «شاهنامه» ربطی ندارد و به سرگذشت فردوسی و رانده شدنش پس از 30 سال تلاش برای سرودن «شاهنامه» اشاره دارد. 

آن‌چه از پایان بخش پهلوانی و تاریخی «شاهنامه» می‌توان فهمید، این است که با کشته شدن رستم، نام‌دارترین پهلوان ایرانی و همچنین شکست ایرانیان از اعراب، پایان داستان‌های این اثر ماندگار برای مردم ایران «خوش» نیست. با این وجود، خلق این کتاب توسط فردوسی و داستان‌های زیبا و حماسی آن که در دلاوری و خصایص نیکوی پهلوانان و اساطیر ایرانی ریشه دارد، برای همیشه برای ایرانیان خوشایند خواهد بود.


موضوعات مرتبط: ضرب المثل
[ جمعه 27 ارديبهشت 1392 ] [ 1:31 ] [ فائزه قادری ]

 نشخوار آدمیزاد حرف است:

اگر پرگویی می کنم ایرادی ندارد، حرف زدن خود نوعی از سرگرمی است.

نشسته پاک است:

به شوخی، شخصی است که به تمیزی بدن و جامه اش بی اعتناست.

نصیب کسی را کسی نخورد:

همانند: روزی کس را، کس نخورد.

نطقش کور شدن:

براثر گفتگو وجنجال سخن کسی قطع شدن، از ادامه صحبت بازماندن.

نظر زدن :

به چشم بد نگاه کردن، از نظر عوام چشم زخم بودن.

مطلب ارسالی ازحمیده حرمی


موضوعات مرتبط: ضرب المثل
ادامه مطلب
[ 7 ارديبهشت 1392 ] [ 19:2 ] [ ]

دروازه را می توان بست ولی دهان مردم را نمی توان بست


هر گاه کسی از عیب جویی و خرده گیری دیگران در مورد اعمال و رفتار خود احساس تألم و ناراحتی کند عبارت بالا از باب دلجویی و نصیحت گفته می شود تا رضای وجدان و خشنودی خالق را وجهه نظر و همت قرار دهد و به گفتار و انتقادات نابجای عیب جویان و خرده گیران وقعی ننهد و در کار خویش دلسرد و مأیوس نگردد.

اکنون ببینیم این عبارت مثلی از کیست و چه واقعه ای آن را بر سر زبان ها انداخته است . بعضی از داستان نویسان عبارت مثلی بالا را از ملانصرالدین می دانند در حالی که ملا نصر الدین و یا ملا نصیر الدین یک شخصیت افسانه ای است که هنوز وجود تاریخی وی مشخص نگردیده و به عقیده صاحب ریحانه الادب ، این کلمه ظاهراً از تخلیط نام چند تن از هزل گویان و لیطفه پردازان بوده است. حقیقت مطلب این است که ذوق لطیف ایرانی از یکی از مواعظ و نصایح حکیمانه لقمان به فرزندش استفاده کرده آن را به شکل و هیئت عنوان این مقاله در افواه عمومی مصطلح گردانیده است.

تاریخچه احوال و آثار این حکیم متفکر و خاموش و پاک و نهاد در مقاله لقمان را حکمت آموختن مذکور افتاد که خواننده محترم می تواند به مقالت مزبور در این کتاب مراجعه کند. لقمان حکیم را نصایح آموزنده ای است که اگرچه روی سخن با فرزند دارد ولی مقصودش جلب توجه عمومی است تا نیک و بد را بشناسند و زشت و زیبا را از یکدیگر تمیز دهند.

یکی از نصایح حکیمانه لقمان به فرزندش این بود که در اعمال و رفتارش صرفاً خشنودی خالق و رضای وجدان را منظور دارد. از تمجید و تحسین خلق مغرور نشود و تعریض و کنایه عیب جویان و خرده گیران را با خونسردی و بی اعتنایی تلقی کند. پسر لقمان که چون پدرش اهل چون و چرا بود برای اطمینان خاطر شاهد عینی خواست تا فروغ حکمت پدر از روزنه دیده بر دل و جانش روشنی بخشد.

چون نویسنده دانشمند آقای صدر بلاغی در این مورد حق مطلب را به خوبی ادا کرده است علی هذا بهتر دانستیم که دنباله مطلب را در رابطه با ضرب المثل بالا به دست و زبان این روحانی گرانقدر بسپاریم:
" ... لقمان گفت : " هم اکنون ساز و برگ سفر بساز و مرکب را آماده کن تا در طی سفر پرده از این راز بردارم . " فرزند لقمان دستور پدر را به کار بست و چون مرکب را آماده ساخت لقمان سوار شد و پسر را فرمود تا به دنبال او روان گشت . در آن حال بر قومی بگذشتند که در مزارع به زراعت مشغول بودند . قوم چون در ایشان بنگریستند زبان به اعتراض بگشودند و گفتند : " زهی مرد بی رحم و سنگین دل که خود لذت سواری همی چشد و کودک ضعیف را به دنبال خود پیاده می کشد . "

" در این هنگام لقمان پسر را سوار کرد و خود پیاده در پی او روان شد و همچنان می رفت تا به گروهی دیگر بگذشت . این بار چون نظارگان این حال بدیدند زبان اعتراض باز کردند که : " این پدر مغفل را بنگرید که در تربیت فرزند چندان قصور کرده که حرمت پدر را نمی شناسد و خود که جوان و نیرومند است سوار می شود و پدر پیر و موقر خویش را پیاده از پی همی ببرد . " در این حال لقمان نیز در ردیف فرزند سوار شد و همی رفت تا به قومی دیگر بگذشت . قوم چون این حال بدیدند از سر عیب جویی گفتند : " زهی مردم بی رحم که هر دو بر پشت حیوانی ضعیف برآمده و باری چنین گران بر چارپایی چنان ناتوان نهاده اند در صورتی که اگر هر کدام از ایشان به نوبت سوار می شدند هم خود از زحمت راه می رستند و هم مرکب شان از بارگران به ستوه نمی آمد . "

" دراین هنگام لقمان و پسر هر دو از مرکب به زیر آمدند و پیاده روان شدند تا به دهکده ای رسیدند . مردم دهکده چون ایشان را بر آن حال دیدند نکوهش آغاز کردند و از سر تعجب گفتند : " این پیر سالخورده و جوان خردسال را بنگرید که هر دو پیاده می روند و رنج راه را بر خود می نهند در صورتی که مرکب آماده پیش رویشان روان است، گویی که ایشان این چارپا را از جان خود بیشتر دوست دارند . "

" چون کار سفر پدر و پسر به این مرحله رسید لقمان با تبسمی آمیخته به تحسر فرزند را گفت : این تصویری از آن حقیقت بود که با تو گفتم و اکنون تو خود در طی آزمایش و عمل دریافتی که خشنود ساختن مردم و بستن زبان عیب جویان و یاوه سرایان امکان پذیر نیست و از این رو مرد خردمند به جای آنکه گفتار و کردار خود را جلب رضا و کسب ثنای مردم قرار دهد می باید تا خشنود وجدان و رضای خالق را وجهه همت خود سازد و در راه مستقیمی که می پیماید به تمجید و تحسین بهمان و توبیخ و تقریع فلان گوش فرا ندهد . "


موضوعات مرتبط: املای فارسی ضرب المثل
ادامه مطلب
[ جمعه 27 بهمن 1391 ] [ 10:34 ] [ 1 ]

 

آشی برایت بپزم که یک وجب روغن رویش باشد

ناصرالدین شاه سالی یکبار آش نذری می پخت و خودش در مراسم پختن آش حضور می یافت تا ثواب ببرد در حیاط قصر ملوکانه اغلب رجال مملکت جمع می شدند و برای تهیه آش شله قلمکار هریک کاری انجام می دادند. بعضی سبزی پاک میکردند. بعضی نخود و لوبیا خیس می کردند.
عده ای دیگ های بزرگ را روی اجاق میگذاشتند و خلاصه هرکس برای تملق و تقرب پیش ناصر الدین شاه مشغول کاری بود. خود شاه هم بالای ایوان می نشست و قلیان میکشید و از آن بالا نظاره گر کارها بود. سر آشپزباشی ناصرالدین شاه مثل یک فرمانده نظامی امر و نهی می کرد.
به دستور آشپزباشی در پایان کار به در خانه هر یک از رجال کاسه آشی فرستاده    می شد و او می بایست کاسه آنرا از اشرفی پرکند و به دربار پس بفرستد.( معنی ثواب رو هم فهمیدیم !) کسانی را که خیلی می خواستند تحویل بگیرند روی آش آنها روغن بیشتری می ریختند. پرواضح است آنکه کاسه کوچکی از دربار برایش فرستاده می شد کمتر ضرر می کرد و آنکه مثلا یک قدح بزرگ آش (که یک وجب هم روغن رویش ریخته شده) دریافت می کرد حسابی بدبخت میشد.
به همین دلیل در طول سال اگر آشپزباشی مثلا با یکی از اعیان و یا وزرا دعوایش می شد
٬ آشپزباشی به او می گفت: بسیار خوب! بهت حالی میکنم دنیا دست کیه! آشی برات بپزم که یک وجب روغن رویش باشد.


موضوعات مرتبط: املای فارسی ضرب المثل
[ چهار شنبه 25 بهمن 1391 ] [ 10:20 ] [ 1 ]
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
لینک های ویژه
امکانات وب