ادبیات فارسی | ||
|
استاد « ماكان» نقاش بزرگ كه يكي از مبارزان عليه ديكتاتوري رضاخان بوده، در تبعيد درميگذرد. جزو آثار باقي مانده او پردهاي است به نام «چشمهايش». چشمهاي زني كه گويا رازي را در خود پنهان كرده است. راوي داستان كه ناظم مدرسه و نمايشگاه نقاشي است دچار كنجكاوي سوزاني است كه راز اين چشمها را دريابد. بنابراين سعي ميكند «مدل» را يافته و درباره ارتباطش با استاد ا ز او بپرسد. پس از چند سال، ناظم مدل را مييابد و در خانه مجلل او با هم به گفتگو مينشينند. زن ميگويد كه دختر خاندان متعيني بوده كه به خاطر زيبايياش توجه مردان بسياري را جلب ميكرده است. اما مردان و عشق بازيچه او بوده اند. تنها در برخورد با استاد كسي را مييابد كه اساساً توجهي به جمال و جاذبه وي ندارد. زن براي جلب توجه استاد در تهران و اروپا با تشكيلات مخفي كه زيرنظر استاد است همكاري ميكند، تا سرانجام به وي نزديك ميشود. اما استاد نه فداكاري او را جدي ميگيرد و نه پي به كنه احساسات و عواطفش ميبرد. در عوض در برابر او، و بخصوص از چشمهايش هراسي گنگ ابراز ميكند. در پايان استاد گرفتار پليس ميشود، و زن پيشنهاد ازدواج رئيس شهرباني را، كه يكي از خواستاران قديمي اوست، ميپذيرد به شرط آن كه استاد از مرگ نجاتي ابد. استاد به تبعيد ميرود و البته هيچگاه از فداكاري زن آگاه نميشود. او تمام حسيات و تلقيات خود را در قبال زن در پردهاي به نام «چشمهايش» به يادگار نهاده است. در اين چشمها بطور كل زني مرموز، اما به هر حال دمدمي مزاج و هوسباز و خطرناك متجلي است: زن ميداند كه استاد هيچگاه به ژرفاي روح او پي نبرده و اين چشمها از آن او نيست. نظرات شما عزیزان: موضوعات مرتبط: داستان های کتاب های ادبیات [ جمعه 9 فروردين 1392
] [ 18:49 ] [ فائزه قادری ] |
|
[ طراحی : دبیرستان فاطمه زهرا (س) ] [ Weblog Themes By : server2011 ] |