ادبیات فارسی | ||
|
روزی جوانی از حکیمی پیر و دنیادیده خواست که واسش یه درس بیاد موندی بده . حکیم از جوان خواست ظرف نمک رو بیاره پیشش ، بعد یه مشت از اون نمک رو داخل لیوان نیمه پری ریخت و از او خواست اون آب رو سر بکشه . جوان فقط تونست یه جرعه کوچک از آب داخل لیوان رو بخوره ، اونم بزحمت . حکیم پرسید : " مزه اش چطور بود ؟ " جوان پاسخ داد : " بد جوری شور و تنده ، اصلا نمیشه خوردش " حکیم از جوان خواست ظرف نمک رو برداره و اونو همراهی کنه . رفتند تا رسیدن کنار دریاچه . حکیم از او خواست تا نمکها رو داخل دریاچه بریزه ، بعد یه لیوان آب از دریاچه برداشت و داد دست جوان و ازش خواست اونو بنوشه . جوان براحتی تمام آب داخل لیوان رو سر کشید . حکیم اینبارهم از او مزه آب داخل لیوان رو پرسید. جوان پاسخ داد : " کاملا معمولی بود . " حکیم گفت : " رنجها و سختیهائی که انسان در طول زندگی با آنها روبرو میشه همچون یه مشت نمکه و اما این روح و قدرت پذیرش انسانه که هر چه بزرگتر و وسیعتر بشه ، میتونه بار اون همه رنج و اندوه رو براحتی تحمل کنه ، بنابراین سعی کن یه دریا باشی تا یه لیوان آب . " طول زندگی خیلی کوتاه تر از عمقشه مطلب ارسالی ازلعیا عبدالهی نظرات شما عزیزان:
خیلی عزیزم قشنگ بود .
داستان زیبا و آموزنده ای بود .
موضوعات مرتبط: داستان [ 22 اسفند 1391
] [ 13:33 ] [ ] |
|
[ طراحی : دبیرستان فاطمه زهرا (س) ] [ Weblog Themes By : server2011 ] |