ادبیات فارسی | ||
|
دلـت را بتـکان غصههایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن دلت را بتکان اشتباهایت وقتی افتاد روی زمین بگذار همانجا بماند فقط از لا به لای اشتباههایت، یک تجربه را بیرون بکش قاب کن و بزن به دیوار دلت دلت را محکمتر اگر بتکانی تمام کینههایت هم میریزد و تمام آن غمهای بزرگ و همه حسرتها و آرزوهایت باز هم محکمتر از قبل بتکان تا این بار همه آن عشقهای بچه گربهای هم بیفتد! حالا آرامتر، آرامتر بتکان تا خاطرههایت نیفتد تلخ یا شیرین، چه تفاوت میکند؟ خاطره، خاطره است باید باشد، باید بماند کافی ست؟ نه، هنوز دلت خاک دارد یک تکان دیگر بس است تکاندی؟ دلت را ببین چقدر تمیز شد... دلت سبک شد؟ حالا این دل جای "او"ست دعوتش کن این دل مال "او"ست همه چیز ریخت از دلت، همه چیز افتاد و حالا و حالا تو ماندی و یک دل یک دل و یک قاب تجربه یک قاب تجربه و مشتی خاطره مشتی خاطره و یک ”او“ خـانه تـکانی دلـت مبـارک
مطلب ارسالی ازeffat masih نظرات شما عزیزان: موضوعات مرتبط: شعر [ 25 اسفند 1391
] [ 16:24 ] [ ] |
|
[ طراحی : دبیرستان فاطمه زهرا (س) ] [ Weblog Themes By : server2011 ] |